روز شماری…

فندق مامان چیزی نمونده که بیای بغلم…

به امید خدا چهارشنبه 11 تیر ماه میای بغل من و بابایی… البته اگه همچنان صبوری کنی و تا اون موقع تو شکم تنگ و تاریک مامانی بمونی… آخه الان 2-3 روزیه دردای عجیبی دارم…

من و همسری آخرین روزای زندگی دونفره مون رو داریم میگذرونیم …

یه حس قشنگ و وصف نشدنی ، در عین حال همراه با آشوب و دلهره …

دلهره از اینکه میتونم؟ از پسش بر میام؟

اره حتما میتونم… چون من زنم…

به‌دست ruzanehayman

آدم ربایی – 36 هفتگی

چند روز پیش من و همسری تو مسیر رفتن خونه آقاجون اینا بودیم که یه ماشین سمند یه جور نامتعادلی رانندگی میکردن و سرنشینا هم تو سر و کله هم میزدن

ما به خاطر متعادل رانندگی نکردن راننده سرعتمون رو کم کردیم که ازشون فاصله داشته باشیم، که یهو ماشینو نگه داشتن و یکی از سمت جلوی ماشین پیاده شد و در عقب ماشینو وا کرد و با پا هی به اون بدبخت لگد میزد و بقیه هم تو سر و کله اش میزدن…

ما ازشون رد شدیم و چون احتمال دادیم آدم ربایی بوده باشه به 110 تماس گرفتیم … هر بار تماس قطع میکردن یا میگفتن اشتباه تماس گرفتین!!!!

تا که رسیدیم خونه آقاجون و با تلفن ثابت تماس گرفتیم … جوابشون این بود : ممنون از تماستون حالا ببینیم چیکار میتونیم بکنیم!!!!

****

چهارشنبه 28 خرداد رفتم سونو و بعد هم دکتر  … چون حجم مایع آمنیوتیک روی حداکثر حجم نرمال بود پیشنهاد دکترم این بود که زایمان رو جلو بندازیم و تاریخی که داد 12 تیر هست یعنی 12 روز دیگه

علت بالا بودن حجم آمنیوتیک هم مصرف بیش از حد مایعات بود… چون همش استرس اینو داشتم که نکنه حجم آمنیوتیک کم شه مایعات زیااااد مصرف میکردم… به قولا از اون ور بوم افتادم

حالا دکترم گفته فعلا در حد رفع تشنگی مایعات مصرف کنم نه بیشتر….

وزن آر سامم تو 36 هفتگی 3100 بود…

تا قبل ماه نه همش دلم تنگ میشد که این روزا داره تموم میشه … اما الان بخاطر سنگین شدن و هوای گرم و استرس… دلم میخواد این مدت باقی مونده هم به خوبی طی بشه و پسر گلم رو بغل بگیرم

تا الان 13 کیلو وزنم رفته بالا

به‌دست ruzanehayman