فندق مامان دیروز همراه بابایی رفتیم پیش خانم دکتر مهربون

خیلی هیجان زده بودم…

با یه سونو کوچولو خودتو نشون دادی …البته فقط در حدی که مطمئن شدیم شکر خدا خا ر ج ر حمی نیستی و گلِ گلی… نمیدونی چه برق شوقی تو چشمای قشنگ بابایی موج میزد…خیلی دوستت داره

دردامو به دکتر گفتم که میگفتن کاملا طبیعیه …

حالا قراره 2 هفته دیگه برم سونو برای شنیدن قشنگترین صدای عمرم، صدای قلب کوچولوت

فندقم مراقب خودت باش

به‌دست ruzanehayman

DSC_0120

سلام فندق مامان

بذار برات بگم چطور بابایی رو سورپرایز کردم

پاپوشی که برات خریده بودمو +جواب آزمایش و ب ب  چ رو گذاشتم تو یه جعبه خوشگل و منتظر شدم تا بابایی بیاد خونه

عصر وقتی بابایی برگشت دوربین رو روشن کردم و بدون اینکه چیزی به بابایی بگم جعبه هدیه رو دادم طفلی بابایی تو شوک بود که این هدیه به چه مناسبته

وقتی در جعبه رو باز کرد و پاپوش رو دید باورش نمیشد… اشک شوقی که چشمای منو بابایی رو تر کرده بود…

فندقم خودتو با درد شکم و درد کمر بهم نشون میدی…

فندقم داشتنت رو شکر میکنم

 

به‌دست ruzanehayman

خدا جونم شکرت

IMAG0

خدا جونم شکر مکنمت هزاران بار…ممنونم از اینکه منو لایق مادری دونستی

امروز14 آبان، 28 پری ام از دیروز دلم میگفت شاید نی نی تو دلمه … صبح وقتی همسری رفت پریدم ب ب چ رو برداشتم

باورم نمیشد… مثبت…دو خطه شده

سجده شکر … اشکی که امونم نمیده…

گیج و منگم … بعد نیم ساعت به خودم میام، لباسمو میپوشم و میرم آزمایشگاه ، تو اون یه ربعی که منتظر جواب نشستم دل تو دلم نبود…

خانمه با یه لبخند آروم بهم میگه مثبته… بغض میکنم به زور جلوی خودمو میگیرم که اشکام نریزه…

برگه آزمایشو میگیرم …بتا 400 … میام بیرون… دعا میکنم… خدا یا لذت مادر شدن رو از هیچ زنی دریغ نکن

میرم سیسمونی فروشی پاپوشی که میواستم رو نداشتن…میرم جای دیگه یه پاپوش کوچولو برای فندقم میگیرم…

هنوز به همسری خبر ندادم… میخوام وقتی عصر برگشت بهش خبر بدم…میخوام سورپرایزش کنم…

با دکترم تماس میگیرم برای هفته بعد سه شنبه نوبت میگیرم…

فندق مامان دوستت دارم خیلی زیااااد

 

به‌دست ruzanehayman