سلام

چقد دلم واست تنگ شده همیشه میگم بیام مثه سابق بهت سر بزنم و از خودم و از زندگیم از همسری برات بگم

چه روزای قشنگی رو با تو ثبت کردم… از احساسم برات گفتم… خیلی چیزا یاد گرفتم…

میدونی روزانه های من خیلی وقته که میخوام بیام مثه قبل باهات بگم و بنویسم اما زندگی مجال نمیده هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقد درگیر و بی نظم شم که حتی فرصت نکنم هفته ای یه بار، نه ، اصلا ماهی به بار هم نتونم بیام اینجا و بنویسم…

دیدی تا حالا تو دلت کلی حرف هست اما نمیتونی بگی؟ الان منم دقیقا همونجوری شدم خیلی چیزا هست که باید نویسم اما نمیدونم چرا نمیتونم!!! اصلا نوشتنم نمیاد…انگار از یادم رفته…

کلی عکس ریسایز کردم تو یه فولدر تا سر فرصت بذارمشون اینجا اما دروغه اگه بگم هیچ وقت فرصت نشد! باید بگم خیلی تنبل شدم، خیلی…

الان میدونی چی منو وا داشته تا بیام اینجا… به خونه قدیمی و دوست داشتنی ام؟ خوندن وبلاگ دوست قشتنگم دریا، مامان شقایق طلا…

منو پرت کرد به روزایی که مینوشتم ..از هر چیز از هر جا…

گه گاه سرک میکشم به وبلاگ دوستای قدیمی و خوبم…

******

همیشه از هوای بارونی بیزار بودم از دل گرفتگی آسمون… از اینکه تو خونه باید بمونم…

اما از وقتی به این خونه قشنگمون اومدیم دیگه وقتی بارون میباره حس دل گرفتگی بهم دست نمیده… چون هم میشه از پنجره به بارش بارون نگاه کرد به چیکه آبی که از برگای درخت نخل تو حیاط میچکه … سر برگا خم میشه و تا نزدیک حیاط میاد…

واااای صدای وحشی موج دریا… خصوصا وقتی میخوای بخوابی… صدای موج دریا دلنشینه… خیلی…

وقتی که بعد بارون یه افتاب نیمه جون میتابه … وقتی از کوچه رد میشی و هر چی به دریا نزدیکتر میشی بوی نم رو حس میکنی… اره بوی نم دلنشین نیست اما به من حس زندگی میده … ماهی گیرایی که کنار دریا تو سرما با چه تلاش و زحمتی ماهی میگیرن… اینا همش قشنگه…

این روزا بد جوری هوس نی نی کردم … میخوام تو خونه عشقمون یکی به جمع عاشقانه مون اضافه شه و خوشبختی مون رو مضاعف کنه…

یه تصمیمی گرفتم و دارم روش کار میکنم امیدوارم به چیزی که میخوام برسم….

چقد پراکنده نوشتم…

به‌دست ruzanehayman