شب یلدا همه خانواده خونه پدری همسری بودیم رو این اساس صبح چهارشنبه بار و بندیلمو جمع کردمو رفتم…
عصر میوه ها رو تو ظرف چیدمو هندونه رو آماده کردم و فال حافظ هایی رو که از قبل آماده کرده بودم رو ریختم تو سبد تا برا شب اماده باشه
شب خوب و بیاد موندنی شد.
فالها رو از اینترنت دانلود کردم و پرینت گرفتمشون بعد با شمع دورشون رو سوزوندم و با یه ربان رنگی بستمشون
***
چند روز قبل همسری اومد خونه میگه مریم فلانی رو میشناسی ؟ میگم نه، حالا ایشون دختر هستن یا پسر؟ (آخه اسمش از اون مدل اسمایی بود که نمیشد فهمید که دختر بودن یا پسر)!!!
همسری میگه دختر، یکی از دانشجوهای ارشده و…. خیلی شبیه توئه! رنگ موهاش رنگ چشاش، فکر کردم از فامیلاتونه! خیلی برام جالب بود شنیده بودم که هر کسی تو دنیا یه همزاد یا همچین چیزی! داره رو این اساس همیشه دلم میخواست بدونم همزادم کیه! حالا دیگه میدونم!
***
این یه پیام تبلیغاتی نیستا
عاشق بنر فروشگاه ها.لید.ی هستم یعنی هر وقت این بنر رو میبینم یه انرژی خاصی میگیرم ، سرخوشانه لبخند میاد رو لبم و پُر میشم از گرما! یه حس شیرینی بهم دست میده.
رو این اساس از این بنر عکس گرفتم و هی نگاش میکنم!
***
گاهی اوقات بد جوری تو حکمت خدا میمونم! یکی که کارش فقط زیراب زدن این و اونه، یکی که فقط بلده تو کار بقیه سرک بکشه ، یکی که حسادت از خصلتهای بارزشه همههه کاراش بدون هییچچ مشکلی پیش میره … اما یکی که خلوص نیت داره هزااار تا گره تو کارش می افته! دیلیلش چیه؟ حکمتش چیه؟ ناراحت نمیشم که همچین ادمایی کارشون راحت پیش میره، دلخور میشم از اینکه چرا تو کار دسته دوم ادما که تو کارشون یه گره خیلی بزرگ هست!