شبی به بلندای یلدا

https://ruzanehayman.files.wordpress.com/2011/12/0544.jpg?w=700

شب یلدا همه خانواده خونه پدری همسری بودیم رو این اساس صبح چهارشنبه بار و بندیلمو جمع کردمو رفتم…

عصر میوه ها رو تو ظرف چیدمو هندونه رو آماده کردم و فال حافظ هایی رو که از قبل آماده کرده بودم رو ریختم تو سبد تا برا شب اماده باشه

شب خوب و بیاد موندنی شد.

https://ruzanehayman.files.wordpress.com/2011/12/0559.jpg?w=600

فالها رو از اینترنت دانلود کردم و پرینت گرفتمشون بعد با شمع دورشون رو سوزوندم و با یه ربان رنگی بستمشون

***

چند روز قبل همسری اومد خونه میگه مریم فلانی رو میشناسی ؟ میگم نه، حالا ایشون دختر هستن یا پسر؟ (آخه اسمش از اون مدل اسمایی بود که نمیشد فهمید که دختر بودن یا پسر)!!!

همسری میگه دختر، یکی از دانشجوهای ارشده و…. خیلی شبیه توئه! رنگ موهاش رنگ چشاش، فکر کردم از فامیلاتونه! خیلی برام جالب بود شنیده بودم که هر کسی تو دنیا یه همزاد یا همچین چیزی! داره رو این اساس همیشه دلم میخواست بدونم همزادم کیه! حالا دیگه میدونم!

***

https://ruzanehayman.files.wordpress.com/2011/12/dsc_0563.jpg?w=700

این یه پیام تبلیغاتی نیستا

عاشق بنر فروشگاه ها.لید.ی هستم یعنی هر وقت این بنر رو میبینم یه انرژی خاصی میگیرم ، سرخوشانه لبخند میاد رو لبم و پُر میشم از گرما! یه حس شیرینی بهم دست میده.

رو این اساس از این بنر عکس گرفتم و هی نگاش میکنم!

***

گاهی اوقات بد جوری تو حکمت خدا میمونم! یکی که کارش فقط زیراب زدن این و اونه، یکی که فقط بلده تو کار بقیه سرک بکشه ، یکی که حسادت از خصلتهای بارزشه همههه کاراش بدون هییچچ مشکلی پیش میره … اما یکی که خلوص نیت داره هزااار تا گره تو کارش می افته! دیلیلش چیه؟ حکمتش چیه؟ ناراحت نمیشم که همچین ادمایی کارشون راحت پیش میره، دلخور میشم از اینکه چرا تو کار دسته دوم ادما که تو کارشون یه گره خیلی بزرگ هست!

به‌دست ruzanehayman

پاییزانه

https://ruzanehayman.files.wordpress.com/2011/12/0495.jpg?w=600

امروز یکی از دوستای دوران مدرسه که همچنان کم و بیش با هم در تماسیم، باهام تماس گرفت و گفت که مامان شده!

کلا این روزا هی خبر خوش نی نی تو راهی میشنوم… دوستای گل مجازی… دوستای خوب غیر مجازی! امیدوارم همه دوستای گلم که نی نی تو دلی دارن به سلامتی این دوران شیرین رو طی کنن و نی نی نازشون رو تو بغل بگیرن.

امروز که دوستم بهم خبر داد خیلی خوشحال شدم براش اما در عین حال انگار یه ظرف آب سرد ریختن رو سرم! حالا یهنی چی این؟!

هر چی با خودم فکر کردم دیدم هنوز تو موقعیتی نیستیم که بچه دار شیم…نمیدونم انگار یه جور از لحاظ روانی اماده نیستیم…واقعیتش میترسم با اومدن بچه برنامه ریزی هایی که داریم یا کارای نیمه تماممون… باعث تداخل شه و دیگه نتونم بعد بچه دار شدن انجامشون بدم! نمیدونم شاید من اشتباه فکر میکنم…

***

منتظر یه خبر خوش، یه حادثه خوب بودیم که متاسفانه نشد، نمیدونم، شاید حکمتی بوده!

***

https://ruzanehayman.files.wordpress.com/2011/12/dsc_0538.jpg?w=500

چون ریسایزش کردم کیفیتش بد شده!

دیشب آسمون خیلی قشنگ بود پر از ستاره و مهتابی، رفتم کنار پنجره اول یه نگاهی به در و همسایه ها انداختم که نکنه یه وقت تو دید باشن و بیان شاکی شن که داشتی از ما عکس میگرفتی! میدونید که گل و بلبله دیگه!  یادمه تابستون که تازه از بیرون برگشته بودیم خونه خواستم درو ببندم که اتفاقی چشمم افتاد به پنجره همسایه روبرویی و اینگونه شد که شاهد صحنه ای فراتر از لاو و این حرفا شدم حالا یه وقت فکر نکنین منم وایسادم به تماشا!  سریع اومدم کنار… اما خوب تو همون چند ثانیه …

رو این اساس دیشب که خواستم از ماه عکس بگیرم اول بررسی کردم که خبری نباشه! یه وقت فردا مدعی نشن!

به‌دست ruzanehayman