بایگانی ماهانه: مِی 2009
پاسداری شده: ســلام خدای مهربونم
سمنی
ســـــلام دوستای گلم
جمعه من و حمیده جون قرار تنیس داشتیم که همسری خوبم زحمت رسوندن من به زمین تنیس رو کشیدن، از بازی مون بگم که فکر میکنم بهتره تغییر رشته بدیم و بریم ورزش دو و میدانی البته مهم نفس عمله نه خودش مگه نه
شب هم خونه ما دور هم فیلم پیشگامان فضا رو دیدیم البته دیدن که چه عرض کنم همش داشتیم چرت میزدیم
شنبه صبح ساعت 10 بود که همسری گفت بریم بیرون، منم که همیشه آماده، جنگی لباس پوشیدم و راه افتادیم رفتیم ورفتیم و رفتیــــــــــم اولش رفتیم یه جایی به اسم مموریال هیلز که جای قشنگ و آروم به همراه خدایان کوچک و بزرگ ، نمیدونم چرا تازگیا هر جا که میریم یه خدایان چینی هم باهامون میان
یه نیم ساعتی مموریال هیلز رو از نظر موقعیت جغرافیایی ، فیزیکی ، روحی و کلا تمام موقعیتها بررسی کردیم و بعد پیش به سوی یه پارکی بود که دریاچه مصنوعی توش درست کرده بودن ، جالب بود بعد از یه ربعی چرخ زدن و بررسی همه جوانب و موقعیت تو پارکه دوباره راه افتادیم، یه جایی بود اولش که عین دریچه بود و چون دورش کاملا فنس زده بودن و یه کمی بد مسیر بود راهمون رو ادامه دادیم تا رسیدیم به ….بله دریاچه نبود بلکه یه سد خیلی بزرگ بودکه اسمش سمنیه
یه جای سرسبز و قشنگ یه چند نفری هم مشغول ماهیگیری بودن میگفتن که اینجا مشکلی برای ماهی گیری نداره ولی شنا نمیشه کرد. تو مسیر سد هم کوشه و کنار خیابون پر از میمون بود که انگار حالت آماده باش بودن یه جیغای عجیب و غریبی هم میکشیدن یه آبشاری هم بین راه داشت که خیلیها اومده بودن شنا میکردن
من این ترانه لارا فابین رو خیلی دوستش دارم . کلا ترانه ها و نوع خوندنش برام جالبن .من فرانسه بلد نیستما اما ترانه هاشو با سابتایتل انگلیسیش گوش میکنم.
اینم ترجمه انگلیسیش
you were almost like a mother, you edged me, u protected me
I’ve stolen your blood that we wont leave each other
in the middle of words and dreams im gonna shout:
I love you, I love you
like a crazy person like a soldier
like a star of cinema
I love you, I love you
as a wolf, as a king
as a man that i’m not
you see, i love you like that
agreed, I trusted you in all my smiles and secrets.
even those, alone whose brother is the unconfessed security guard
In this stony house,
Satan watched us dance
I wanted so much the war of bodies which made peace
I love you, I love you
like a crazy person like a soldier
like a star of cinema
I love you, I love you
as a wolf, as a king
as a man that I’m not
you see, i love you like that
این چند روزه هم فرس کذاشتم و فصل 2 کتابم رو تموم کردم و از دیروز فصل3 رو شروع کردم دلم میخواد تا 4-5 ماه دیگه کار ترجمه اش تموم شه و برم سراغ سافتور و جلدو امسش و یه کتاب خوب دیگه پیدا کنم به امید خدا برای وقتی که این کتابم تموم شد.
برجایا هیلز
سلام دوستای قشنگم
جمعه برا شام آش رشته درست کرده بودم و با دوستامون رفتیم پوترا همون شب هم تصمیم گرفتیم که شنبه بریم برجایا
من که هنوز خستگی سفر ملاکا تنم بود هم هم خاله پری تشریف اوردن زیاد مایل نبودم که بریم اما چون دوستامون تا حالا نرفتن و مسیر رو بلد نبودن اصرار کردن که بریم.
صبح حول حوش 9 بود که دوستامون اومدن دنبالمون و راه افتادیم ساعت 11 بود که رسیدیم فرنچ ویلج. هوا عالی و ملس بود
دهکده ای با بناهای معماری منطقه آلزاس فرانسه در قرن 16 و در ارتفاع 800 متری از سطح دریا قرار داره باغ ژاپنی و باغ خرگوش ها و پیست اسب سواری و چای خانه مناطق دیدنی تپه های برجایا
اینجا هم دهکده فرانسوی هاس
تو دهکده فرانسوی ها یه برنامه جالبی هم اجرا کردن دخترا برعکس بقیه چینی ها هیکلی درشت داشتن و فک کنم چون بیشتر ورزش قدرتی کار کردن بدنشون اونجوری شده بود مثلا یکی از دخترا یه سطل خیلی بزرگ رو که یکی از تماشا چیا رفت توش نشست رو رو پاش خیلی راحت میچرخوند بعد تموم شدن برنامه گشتی زدیم و چون غذاهای اونجا با همسرجان سازگار نیستن یا بهتر بگم همسرجان با غذاهای اونجا سازگار نیستن معمولا هر وقت میریم برجایا از خونه با خودمون یه چیزی میبریم یا وقتی میرسیدیم کی ال یه چیزی میخوردیم . که دیروز هم دوستامون زحمت کشیدن و غذا اوردن ، بین راه برجایا ناهارمون رو خوردیم و بعد را افتادیم سمت کی ال سی سی یه گشتی هم اونجا زدیم
نزدیک کی ال سی سی یه معبد چینی هاست که ما هروقت از اون مسیر رد میشدیم بسته بود تا که دیروز دیدیم بازه و مردم مشغول مناجات با خدایانشان هستندبدین سبب بر خود واجب دانسته که برای گفتن عبادت قبول درگاه حق ، اذن دخول خواستیم و وارد شدیم و در انجا چشممان به خدایان زیادی روشن شد، خدایانی طلایی رنگ خدایانی هزار دست و انواع و اقسام خدایان که تا کنون ندیده بودیم لیکن ما به دلیل امدن خالجان پری دگر تحملمان رو به اتمام بوده است فلفور از ان مکان مقدس خداحافظی نموده و خوش و بش هم صحبتی با خدایان را به وقتی دیگر موکول نمودیم
از شوخی گذشته معبد قشنگ و جالب و تمیزی بود مردم هم با شیوه خودشون عبادت میکردن و یه چیز جالب تر اینکه خیلی راحت و با روی باز همه رو راهنمایی میکنن که از معبدشون دیدن کنن اما ما مسلمونا(البته منظورم از ما، خودم و شما دوستای خوبم نیستا) بهشون میگیم شما اجازه وارد شدن به مساجد رو ندارین، فقط به این خاطر که مسلمون نیستن
خلاصه بعد یه گشت کوچولو اومدیم خونه و منم یه چرت کوچولو زدم
یکشنبه ظهر بود که یه جورایی انگار هم من هم همسری ددری شدیم نتونستیم تو خونه بمونیم رو این اساس رفتیم پوترا و ناهارمون رو هم آلاماندا خوردیم و بعد یه چرخ زدن برگشتیم خونه یه خواب حسابی که خیلی هم چسبید
عصر هم مشغول تمیز کردن اشپزخونه در واقع بازکردن لوله سینک ظرفشویی شدیم و شب هم رفتیم خونه دوستای خوبمون حمیده جون
ملاکا
سلام دوستای گلم
امیدوارم حال همتون خوب و خوش باشه و به قول معروف دماغاتون تپل مپل باشه
چند شب پیش آبگوشت درست کرده بودم که همسرجان خیلی دوست دارن وقتی خواستم شام رو بکشم دیدم میگه بریم پوترا شام بخوریم. منم که همیشه سرباز جان برکف ؟؟؟ لبیک گفتم به این عمل خدا پسندانه و قابلمه ابگوشت رو زدیم بغل و د برو که رفتیم
خلاصه بساط سفره ایرانی پهن شد و کاسه آبگوشتخوری و مخلفات و… هر کی هم که رد میشد با تعجب نگامون میکردن آخه کی آبگوشت رو میبره بیرون میخوره
من که میگم وقتی که میخوایم بریم ایران باید یکی از خیابانا نه اصلا یه میدون به اسم ما بسازن تو پوترا، بس که میریم الان یه چند ماهی هم میریم از کرفور آلاماندا خرید میکنیم حتی اگه مثلا یه بسته نمک بخوایم
جمعه صبح هم با دوستامون راه افتادیم به سمت ملاکا، وای من و همسری خیلی از ملاکا خوشمون میاد شبای ملاکا خیلی دلنشینه.
صبح حول و حوش 8 بود که راه افتادیم بین راه هم یه صبونه کوچولو زدیم و ساعت 11:30 -12 بود که رسیدیم خیلی شلوغ بود 2 تا از هتلهایی که قبلا رفته بودیم پر بود مردا بعد از یه 1 ساعتی گشتن یه هتل خوب و نانازی پیدا کردن
تو یه کوچه ای بود که پر از معبد چینی و کلیسا بودبعد یه استراحت کوچولو ساعت 3 رفتیم Mc donald ناهارمونو خوردیم و برگشتیم هتل همسری مشغول اینترنت بازی شد و من گرفتم خوابیدم وای که چقدم چسبید البته اگه صدای اذان عصر و ناقوس کلیسا میذاشت بیشتر میچسبید
اینجا معبد چینی ها بود که روی یه میز سه تا مجسمه که انگار براشون یه سنبله تو یه ظرف بشقاب مانندی که توش آب بود، بودن و هر کسی میومد اونجا با یه ملاقه ای که کنار بشقاب بود روی مجسمه آب میریختن.
اینجا هم یه عودهای خاصی بود که وقتی روشنش میکردن چند بار عودها رو بالا و پایین میبردن مثل ادای احترام و بعد تو یه ظرفی میکاشتنشون
ساعت 7 بود که رفتیم بیرون و ما خانم ها تو پاساژا میگشتیم که من یه شال آبی فیروزه ای نانازی برا خودم خریدم .مردا هم از مکانهای تاریخی و بسیــــــار قدیمی ملاکا دیدن میکردن
واقعا اینا از نداشته اشون کوه میسازن و ما داشته هامون رو کاه ، توی همین شهر کوچولو چند تا موزه زدن و چند تا کوزه شکسته و شمشیر و تفنگ گذاشتن که سر و ته همشون رو باهم جمع کنیم قدمتشون به 100 سال هم نمیرسه و به قول همسری دفعه بعد که بریم ملاکا میبینیم یه ساختمون جدید درست کردن و کمی خاک و خل بهش پاشیدن و میگن اینم یه بنای جدید تاریخیه که متعلق به x سال قبل از میلاده اونوقت ما آثار تاریخی مون رو با لودر خراب میکنیم و میگیم تاریخ میخوایم چیکا
برای شام هم رفتیم kfc و بعد از شب گردی حسابی برگشتیم هتل و لالا.
راستی دوستای گلم شما میدونید اون پوره سیب زمینی kfc چهجوری میشه درست کرد اخه خیلی خوشمزه اس خصوصا سسش ولی من بلد نیستم
هم اکنون نیازمن یاری سبزتان هست
شنبه صبح هم رفتیم معابدی که نزدیک هتلمون بود رو گشتیم و عکسی انداختیم خلاصه بعد شهر گشتی راه افتادیم به طرف پورت دیکسون وای چقد شلوغ بود یه جوری هم محیطش دیگه مثل قبل نیست. بخاطر همین دیگه نموندیم و را افتادیم به طرف خونه توراه هم یه جا وایسادیم که یه چای بیسکویتی تو رگ بزنیم یه جایی بود پر از درختای دارویی که یه قسمتی از تنه درخت رو خراش داده بودن و زیرش یه ظرف کوچیک گذاشته بودن و صمغ درخت میریخت توش و جالب تر این که اونجا پر از میمون بود که از این درخت به اون درخت میپریدن
حول و حوش 4 بود که رسیدیم خونه بلافاصله رفتم یه دوش مشتی گرفتم و بعد هم بساط عصرونه و مرتب کردن خونه و شام هم دوستامون حمیده جون و همسرشون اومدن خونمون
دیروز هم که به امورات کوزتینگ پرداختم و همچنان ادامه داره