از اولین پستم تا اخرین پستی که تا این لحظه نوشتم رو پرینت گرفتم، شده یه دفتر خاطرات قطور! روزی که داشتم پرینت میگرفتم با مرور خاطرات گذشته دلم تنگ شد برا روزای گرم استوایی برا روزایی که گذشت اشک چشامو نمناک کرده بود اما لبم میخندید…
***
خدارو شکر زندگی همچنان میگذره و با روشن شدن شومینه روزانه های من و همسری گرمتر شده.
روزای زوج وقتی که از باشگاه برمیگردم تا خستگی ای در کنم و خونه رو مرتب کنم همسری میاد معمولا عصرا میریم گشتی میزنیم… یادش بخیر پاتوقمون تو ما.لز.ی پو.ترا، سا.یبر بود اینجام چند کیلومتر میریم تا به نو.ر و گاهی دورتر تا نو.شهر برسیم
یه روز که اساسی حس و حال گردش بود رفتیم تا نو. شهر برا ناهار یه خونه ویلایی بود که به رستوران تبدیلش کردن تو حیاطش میز و صندلی چیده بودن کنار ساحل، با یه سلیقه خاص و قشنگی، هوا سرررد با یه افتاب ملوسی که قایم باشک بازی میکرد… احساس کردم دریای اونجا خوشرنگ تر و اروم تر از کنار خونه ماس!
***
خیلی وقته تصمیم گرفته ام که یه کاری رو انجام بدم با همسری مشورت کردم و خدارو شکر خوشش اومد و استقبال خوبی کرد … کاریه که میدونم با انجامش ارامش خاصی پیدا میکنم اما یه مقدار کارش پر مسئولیت و سنگینه رو این اساس باید هدفمند قدم بردارم دوست ندارم کاری رو که شروع میکنم نصفه نیمه رهاش کنم رو این اساس هنوز استارتش رو نزدم!
***
خداجونم بخاطر 5سال و 3 ماه و 5 روزی که تا الان بهم دادی،بخاطر سلامتیمون، بخاطر روزای قشنگ و گرممون، بخاطر همه چی ازت ممنونم… خدای قشنگم دوست مهربونم ازت میخوام همچنان باهامون باشی و تنهامون نذاری با دستای بزرگ و پر مهرت محکم نگه مون دار… همچنان دوستمی مگه نه؟ بخاطر همه اون روزا میگم، یادته که!