قاطی پاتی!

سلام دوستای خوبم

هفته پرکار و شلوغی رو پشت سر گذاشتم یه مدتی بود که سایتم دچار یه مشکلاتی شده بود اما چون سرعت اینترنت ما بالاست متوجه این ایرادها نشدیم تا که تیم ایران تماس گرفتن خبر دادن که چند روزیه سایت کند شده و یه سری از مطالب بهم ریخته ما هم اینجا شروع کردیم به چک کردن سایت و برنامه های نصب شده

بعلههه بازم یه سری آدمای بیکار و … قصد ه . ک کردن سایت رو داشتن و 30 گیگ روی سایت بار گذاری کرده بودن که به خیالشون حتما  سایت خاموش میشه ولی کور خوندن باند ویت سایت 300 گیگه و بقول معروف سایتی نیست که با این بادا بلرزه و خاموشه

اما سرعت لود شدن صفحات رو تو ایران خیلی پایین اومده بود و با اکسپلورر ورژن قدیمی ارور میداد و هنوز خیلی از کاربرا از ورژن قدیمی کار میکنن با وجود اینکه چند باری بهشون پیشنهاد دادیم که از فایر فاکس یا حداقل از اکسپلورر ورژن جدید استفاده کنن فایده نداشت و دردسر ما هم بیشتر شد چون باید با سه تا مرور گر سایت رو چک کنیمبخاطر کار این آدمای …مجبور شدیم کل تمپلت و برنامه ها رو عوض کنیم و نگرانی من از این بود که نکنه یو ار ال مطالب هم عوض شه وخدا رو شکر همه چی به خیر گذشت

بچه های ایران هم مرتب تماس میگرفتن که اینجا اینجوری شد اونجا اونجوری شد مثلا کامپیوتر یکی از بچه کا رفته بود رو کش و سایت رو بد نشون میداد و فک میکرد برا همه اینجوریه بخاطر همین یه سری از برنامه ها رو حذف یا جابجا کرد که وقتی متوجه شدم خیلی عصبانی شدم که چرا بدون اینکه منو در جریان بذاره این کار رو کرد چون این مشکل فقط از کامپیوتر اون بود و برای بقیه مشکلی نداشت ولی خوب خرابکاریهاشو درست کرد. منم که دیگه داشتم قاطی میکردم یکی میگفت اینو چک کن یکی میگفت اون چک کن اونم با چند تا مرور گر

از یه طرف هم خونه تکونی داشتم اینم شده بود قوز بالا قوز نمیشد بیخیال سایت شم آخه اگه حتی یه روز هم سایت بهم بریزه کلی ضرره پس ترجیح دادم کوزتینگ رو فعلا بیخیال شم بلاخره با همکاری بچه های ایران و همسری خوبم  ساعت 5 عصر شنبه تقریبا مشکلات اصلی سایت حل شد

شب هم قرار بود بریم مراسم جناب مستر سین یا همون کمدین ایرانی ماهی صفت ، دیگه فرصت نشد که دوش بگیرمو همون جوری آماده شدم و رفتیم ساعت 6 بود و برنامه ساعت 7 شروع میشد یه چرخی تو خیابونا زدیمو ساعت یه ربع به هفت رفتیم

فک نمیکردم که برنامه اش خوب باشه آخه سی دی هاش رو که دیده بودم خوشم نمیومد اما برنامه اون شب خوب بود و خستگی این چند روز رو حسابی فراموش کردیم شام مون رو هم با دوستای خوبمون تو مک دونالد خوردیم و اومدیم خونه واولین کاری که کردیم چک کردن دوباره سایت بود که خدا رو شکر مشکلی نداشت

یکشنبه ساعت 10 صبح  چینی ها برنامه رقص اژدها و … داشتن بخاطر همین رفتیم پایین که دیدیم هنوز شروع نشده ، شنیده بودیم که دوشنبه جشن هندو هاست وما آدرس دقیق معبد باتوکیو رو از یه راننده آشنا پرسیدیم  که گفت امروز روز اول جشنه بخاطر همین ما هم بیخیال برنامه چینی ها شدیم و راه افتادیم به طرف باتو کیو. سال قبل روز دوم جشنشون رفتیم که دیگه مرتاضا نبودن رواین اساس امسال روز اول رفتیم

وای اینا دیگه کی ان چه کارای عجیب قریبی میکنن مثلا یه چیزایی شبیه سیخه میخه نمیدونم چی تو تنشون فرو میکردن وای خیلی وحشتناک بود ولی یه چیزی برام خیلی جالب بود اینکه چرا با وجود این میخها تنشون خون نمیومد؟

چون خیلی شلوغ و دلخراش بود از رفتن به داخل غار منصرف شدیم  حول و حوش 2 بود که برگشتیم خونه.

دیروز هم یکی از بچه ها تماس گرفت که سایت یه مشکل کوچولو داره که دوباره چک کردن برنامه ها و … که خدا رو شکر حل شد.

نمیدونم چرا بعضیا به جای اینکه حواسشون به کارخودشون باشه  به فکر اینن که چطور یکی دیگه رو از میدون بیرون کنن و تنها تومیدون باشن و به خیال خودشون موفق هستن نه خیر آقا(شایدم خانم)

بهتره به جای اینکه بشینی واسه این چیزا وقت بذاری بری به کارت برسی.

راستی یه قسمت کوتاهی از فیلم مراسم هندوها رو تو سایتم گذاشتم البته چون تو یوتیوب آپلود کردم ممکنه برا دوستایی که تو ایران هستن فیل . تر باشه اما عکساش هست

اگه مایلین فیلم وعکس رو ببینین اینجا رو کلیک کنین

فک میکنم آخرین آپم تا رفتن خواهرای همسری باشه

پس حدانگهدار تا 3 هفته دیگه البته سعی میکنم به شما دوستای گلم سر بزنم

به‌دست ruzanehayman

عقد برادر همسری

سلام دوستای گلم روزتون بخیر Hello

جمعه لب تاب همسری مشکل دار شد و بردتش نمایندگیش تا درستش کنن و چون شنبه و یکشنبه تعطیل بود قرار شد که پنجشنبه تحویل بدن. و چون همسری هم خیلی سرش شلوغه من مجبور شدم از خود ذشتگی کنم و از یار و مونسم (لب تابم) بگذرم نارا�ت تا همسری به کاراش برسه و منم فقط عصرا که همسری یه چرت کوچولو میزد میومیدم به دوستای گلم سر میزدم و دیگه فرصت نمیکردم که به کارای خودم برسم در عوض امروز همسری گفت که تو به کارات برس من از کامپیوتر دانشگاه استفاده میکنم.

جمعه مراسم عقد برادر همسری بود و ما جامون خیلی خالی بود البته فک میکنم یه جورایی خوب شد که روز عقدشون نبودیم چون میدونم باید کلی گریه میکردم تو مراسم خجالت

نمیدونم چرا بعد ازواج اینجوری شدم تا یه عروس دوماد میبینم گریه ام میگیره

شب جمعه ساعات11 بود که داشتیم میرفتیم خونه دوستامون که کلی تو ماشین یاد روزای نامزدی و آشناییمون رو تعریف کردیم و سر به سر هم گذاشتیم

این روزا خیلی بیاد روزای عقد و نامزدیمون افتادم زمان چه زود میگذره و ما متوجه نمیشیم واقعا لحظه لحظه اون روزا برام شیرین و پر از خاطرست الان وقتی فکر میکنم با خودم میگم ای کاش میشد تمام اون لحظات و حس و حالش رو فیلم گرفت.

خونواده همسری شب قبل از عقد برادر همسری با ماتماس گرفتن و با همه صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم اما تا پدر همسری گوشیو برداشت بیشتر از یه سلام و علیک نتونستم حرف بزنیم آقاجون (پدر همسری) هم یه جوری صداش گریه دار بود که منم گریه ام گرفت

پدر و مادر همسری خیلی ناز و مهربونن، مادر همسری که بر خلاف خیلی از مادر شوهرا اصلا کاری به کارمون نداره پدر همسری که آخره عشق عروسه

جمعه شب ما هر چی تماس میگرفتیم با ایران که به عروس و دومادمون تبریک بگیم موفق نشدیم تا که خودشون تماس گرفتن من و همسری یه چیز دکوری به سبک چینی بخریمو بدیم خواهرای همسری که میان ببرن برا جاری جان به عنوان پاگشا

مادر جون دیشب تماس گرفته میگه مریم گرفتار شدم میگم چرا؟ میگه خوب دوتا مریم شدین وقتی میگم مریم و منظورم تویی اون مریم نگاهم میکنه میگفت همه دور هم بودیم که من گفتم دلم برا مریم(من) تنگ شده،جاریم نگاش میکنه که مادرجون بهش میگه با تو نیستم با عروس بزرگمم مژه تو که پیشمی

شنبه که همسری داشت با لب تابم کار میکرد منم به خاطر اینکه غم دوری کامی جونم اذیتم نکنه مشغول تمیز کردن اتاق خواب شدم
و هنوز سالن و اشپز خونه رو تمیز نکردم همسری هم که این روزا حسابی سرش شلوغه نمیتونه
کمکم کنه

خوب دیگه من برم که کلی کار دارم

بای

به‌دست ruzanehayman