سلام دوستای گلم
شنبه مامان گلم تلفن کرد و گفت داداشی خوشگل و نانازم بد جوری برام دلتنگی میکنه و میخواد باهام حرف بزنه.قربون داداش کوچولوم برم من این داداشمو یه جورایی من بزرگش کردم و خیلی بهم وابسته اس
وقتی گوشی رو برداشت صداش اشکی بود و همش میگفت پس کی میای؟این دفعه اومدی نیمذارم که برگردی و هر چی هم که بهش میگفتم قانع نمیشد آخرش هم قهر کرد و گوشیو داد به مامان
میگفت همش خوابتو میبینم و وقتی بهت فک میکنم چشم اشکی میشه وقتی که تازه اومده بودیم مالزی یکی دو هفته مریض شده بود و تا چند ماه هم باهام قهر بود و اصلا بامن حرف نمیزد ای من قربون چشمای قشنگ تو داداشی نانازم برم
منم بعد تلفن خیلی دلتنگ شده بودم همسری هم خونه بود میگه مریم تو برگرد ایران. آخه مگه میشه من پاشم برم ایران و همسری عزیزم اینجا تنها باشه اصلا دلم طاقت نمیاره
تا حالا که گذشت به امید خدا این مدت هم به خوبی و خیلی زود تموم میشه با هم برمیگردیم ایران
یادتونه گفتم وقتی رفته بودیم پارک فریم برای سیزده بدر دوربینمون مات عکس میگرفت؟ وقتی اومدیم خونه پسر شیطون و کنجکاو خونمون دل و روده دوربین بیچاره رو ریخت بیرون که مثلا درستش کنه و بعد از یه 2-3 ساعتی که حس کنجکاویشون فروکش کرد و با تمام پیچ و مهره دوربین آشنا شدن گفت مریم این دوربین دیگه عمرشو کرده و اگه ببریمش نمایندگیش هم بازم درست نمیشه پس بهتره بی خیالش بشیم منم بخاطر اینکه کودک درون این پسر کنجکاو دچار افسردگی و سر خوردگی نشه چیزی نگفتم
بله اینم از دسته گل همسری کنجکاو من رو این اساس چند وقت پیش که تو کی ال سی سی، پی سی فایر بود رفتیم یه دوربین خریداری نمودیم البته دوربین قبلیمون که مرحوم شدن بسیار با کیفیت تر و زیبا تر عکس میگرفتند، خداوندگار بیامرزدش
یه مدتیه که من و دوست خوبم حیده قرار گذاشتیم که هفته ای یه بار بریم تنیس بازی کنیم. که جمعه هفته قبل اولین جلسه ای بود که رفتیم اونم ساعت 4 بعد از ظهر تو اوج گرما یه نیم ساعتی بازی کردیم دیدیم دیگه نفسمون از شدت گرما بالا نمیاد نشستیم تا کمی هوا خنک شه دوباره بریم بازی ولی بس که تو گرما دویده بودیم دیگه جونی برامون نمونده بود ولی در عوض دیروز عصر ساعت 6 شروع به بازی کردیم که خیلی هم چسبید
دیروز وقتی که ما مشغول بازی بودیم همسری خوبم رفت پاسارمالام و یه سری خرید کرد تا ترشی درست کنم . شب هم برای عیادت یکی از دوستامون که حالش خوب نبود رفتیم و امروز صبح هم بعد از مدتها، روز تعطیل تا ساعت 9:30 خوابیدم
فک کنم باید اسم وبلاگم رو از روزانه های من به ماهنامه های من تغییر بدم خیلی دلم میخواد که زود به زود بنویسم اما این مدت خیلی سرم شلوغه از یه طرف به خاطر مشکلات سروری که حدود 2 ماه پیش داشتیم باعت شد سایت خیلی افت کنه و من مجبورم الان خیلی بیشتر از قبل وقتم رو صرفش کنم تا برگرده به رنک قبلیش و عصر ها رو هم که اختصاص دادم به کتابم . دلم مبخواد قبل رفتن به ایران تمومش کنم و یه کتاب خوبی بشه چون اولین کارمه میخوام یه کار خوبی از اب در بیاد